این جلگه که
سال هاست با آبرفت بیگانه
سحابش سراسیمه و بی سایه
سروهایش سرافکنده
جویبارانش نوازش را
از سنگریزه های سرشکسته
از سر ؛ باز می کنند،
به کدام سرایش سرمست و
از سرزنش سمی کدام سگالش
سیراب است که
به این سان سراسر سر بر می آورد؟!
***
گلی که از ساقه می گریزد
تا دامان بردباری خویش بر باد بیاویزد
از جاده های بغرنج افکار بگذرد
تا بر بستر دل ها دست یابد ،
بداند ، بهایش به بخشش پرچم و
بوی گلبرگش نیست!
*
پ. ن.
کدام زمزمه ی زلال زاویه ی دستانم را
باز می گشاید تا
باز کند راز سوزش دلم ؟!
نوشته شیلا چابلی بهار ۹۲
شیلا به خدا ذوق تو انکار ندارد
افسوس که گوشی در و دیوار ندارد
پیراهن این شعر درفشیست که می گفت
این شاه قلم می زند و مار ندارد
بی دغدغه دلدار نشسته ست و گمانم
از کوچ دو صد چلچله آمار ندارد
انگار که این کوچه همه مست صلاحند
این شهر گمانم دل هشیار ندارد
این مصر خرابست و زلیخا صفتی نیست
بی یوسف دل قاهره بازار ندارد
مسعود به غزنه شد و فرخو به ارس رفت
دریایی چشمم به خدا عار ندارد
رفتست بهاران ز سرشت و تن باغ ،
اندیشه مریض است و پرستار ندارد
مژده به کناری شد و اقرار نکردند
انگار که زبانی سر اقرار ندارد
آفت زده این باغ و به بیطاری مزمن
کس فکر شفای دل بیمار ندارد
فرهین اثری بود که تفسیر نکردند
رفتست و بر اینند که آثار ندارد
فرهین غزلی بود که یکبار نخواندند
بحریست که جز گوهر شه وار ندارد
افتاده ستون از ادب خیمه ی جانم
جان داده ام و هیچ کس اخبار ندارد
فرهین گل باغیست که از باغ اثر نیست
جرمش فقط این بود که او خار ندارد
نوشته جناب استاد حسین علی دلجویی